شوم، کسی که هر کجا پا بگذارد بدبختی و مصیبت پیدا شود، مشوم، بدشگون، بداغر، شنار، نامیمون، سبز قدم، خشک پی، پاسبز، بدیمن، بدقدم، نامبارک، تخجّم، مرخشه، شمال، میشوم، منحوس، نافرّخ، نحس، سیاه دست برای مثال نه درد است طبیب ژاژخای است / که گاهی سرخ رو گه سبزپای است (امیرخسرو- مجمع الفرس - سبزپا)
شوم، کسی که هر کجا پا بگذارد بدبختی و مصیبت پیدا شود، مَشوم، بَدشُگون، بَداُغُر، شَنار، نامِیمون، سَبز قَدَم، خُشک پِی، پاسَبز، بَدیُمن، بَدقَدَم، نامُبارَک، تَخَجُّم، مَرَخشِه، شِمال، مَیشوم، مَنحوس، نافَرُّخ، نَحس، سیاه دَست برای مِثال نه درد است طبیب ژاژخای است / که گاهی سرخ رو گه سبزپای است (امیرخسرو- مجمع الفرس - سبزپا)
بمعنی سبزخوان است که کنایه از آسمان باشد. (برهان) (آنندراج) : زادۀ خاطر بیار کز دل شب زاد صبح کرد در این سبز طشت خایۀ زرین غراب. خاقانی. چندین هزار جرعه که این سبز طشت راست نوشیم چون شویم بمهمان صبحگاه. خاقانی. خداوند این سبز طشت معلق کند طشت شمع تو از هفت اختر. خاقانی
بمعنی سبزخوان است که کنایه از آسمان باشد. (برهان) (آنندراج) : زادۀ خاطر بیار کز دل شب زاد صبح کرد در این سبز طشت خایۀ زرین غراب. خاقانی. چندین هزار جرعه که این سبز طشت راست نوشیم چون شویم بمهمان صبحگاه. خاقانی. خداوند این سبز طشت معلق کند طشت شمع تو از هفت اختر. خاقانی